بسم رب الشهدا و الصدیقین
امروز خوشحالم .
طبق قرارهمه بچه ها درمعراج شهدا جمع شدند .
همه خود را برای حرکت آماده کردند و می دانند تارهایی ازعادات و روزمرگیهای شهر نشینی چند دقیقه ای بیشتر باقی نمانده ، آنهایی که قبلا این راه را پیموده اند ، میدانند در دل آنها دیگر جایی برای زمان ،مکان واین سیاره رنج وجود ندارد ، چون پدر بزرگ اینطور از ایشان خواسته بود .
ولی من از همه خوشحال ترم ، می دانی چرا ؟
شاید تا به حال این دل حک شده های خود را برای کسی باز گو نکرده باشم . اما اینبار صدای قدم های شما به گوشم آشنا آمد، برق چشمهای شما ، قلب خسته ام را دوباره مواج کرد . بغضی گلویم را می فشارد ، انگار نفسم حاضر نیست از سینه بیرون بیاید ، اما زبانم دیگر طاقت ندارد ، باید بگویم .
چرا یکدفعه انقدر سردم شد !؟ چرا می لرزم !؟
ابا عبدالله مدد .
دو کوهه السلام ای خانۀ عشق ...
دیگر احساس سرما نمی کنم ، نمی لرزم ، گریه و نالۀ بچه ها گرمم کرده بود .
... بلند صلوات بفرست ..
اللهم صل علی محمد وآل محمد .
یکی از برادر ها بلند شد . این استحکام و استواری قدم ها را می شناسم ، تهران زمانی که پا در رکاب گذاشت نیز همینطور بود ، آره آقا مهدی بود .
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیت و النصر
بسم رب الشهدا والصدیقین
فقط این را در نظر داشته باشید که اگر مولا نمی خواست ، الان هیچکدام ازما اینجا نبودیم .
رفقا پیچ تنگه فنی را رد کردیم ، تا دوکوهه تقریبا حدود 30 الی 40 دقیقه بیشتر فاصله نداریم .
باقی می ماندیم ؛ پس این سفره را از دست ندید شاید آخرین سفره ای باشه که پهن شده و شما نیز به عنوان مهمان دعوت شدید .
رفقا از دستش ندید ...
آقا مهدی که صحبتها ش تمام شد ، بچه ها بلند صلوات فرستادند .
اللهم صل علی محمد و آل محمد .
دیگر کسی آرام و قرار نداشت ، چشم ها به پلی دوخته شده بود که دوکوهه را از جاده اندیمشک جدا می کرد .
صدای دلاور نیز می آمد که آرام آرام در حال ایستادن در خط آهن بود همان خط آهنی که چندی پیش عراقیها آنرا با موشک منهدم کرده بودند .
سر در ورودی دو کوهه نوشته شده بود ، پادگان تیپ 27 محمد رسول الله .
وارد شدیم ، از سرا شیبی پل که پایین رفتیم ، غم تمام وجودم را فرا گرفت ، چون می دانستم همچون دفعات گذشته هیج کسی بغض این چشمهای غم زده و مبهوت را نخواهد دید و به خاطر قلب و جسم آهنینم ، مجرمم و دوباره بار حکم زمینی بودن را برایم رقم می زنند ... چون یک اتوبوسم !
منبع :
وبلاگ اخراجی ها
بر روی کوچه افتاد*شش بمب بد قواره
بر روی بمبها بود *عکس سه تا ستاره
شد شیشه ها شکسته*خون ریخت روی پرده
پای عروسکم رفت از هال روی نرده*گم کرد زیر اوار*یک زن دوکودکش را
پیدا نکرد شادی *دیگر عروسکش را